دل
تعداد نتیجه: 1493
جستجو در دسته بندی ها:, مقاله, دانستنی, حدیث, فکاهی جوک, شعر, اصول و قوانین, ضرب المثل, گفته, قرآن, خبرک, قصه کوتاه, نظریه, شعر سپید
...🦋 اگر در #دل کسی جایی نداری، فرش زیر پایش هم نباش...
🦋 جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی ندارد، نبودنت را انتخاب کن. اینگونه به بودنت احترام گذاشتهای...
🦋 محبوب همه باش، معشوق یکی.
مهرت را به همه هدیه کن، عشقت را به یکی...
🦋 با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن؛
شاید آنکه رفته باز گردد و آنکه آمده برود...
و آنقدر محکم و مقتدر باش که با این محبتها و بیمهریها زمینگیر نشوی...
🦋 لازم است گاهی در زندگی، بعضی آدمها را گم کنی تا خودت را پیدا کنی ...
بعضی از آدمها را باید دوست داشت،
اما بعضیها را فقط باید داشت...
همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
هروقت باران بیاید ، بالاخره بند خواهد آمد .
هروقت ضربه میخورید، بالاخره خوب میشوید. بعد از تاریکی همیشه روشنایی ست.
هر روز صبح طلوع خورشید میخواهد همین را بگوید اما شما یادتان میرود و درعوض فکر میکنید که شب همیشه باقی میماند.
اما اینطور نیست. هیچچیز همیشگی نیست.
پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست.
اگر اوضاع بد است، نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمیماند.
فقط به این #دلیل که دراین لحظه زندگیتان سخت شده به این معنی نیست که نمیتوانید بخندید.
فقط به این #دلیل که چیزی اذیتتان میکند به این معنی نیست که نمیتوانید لبخند بزنید.
هر لحظه برای شما شروعی تازه و پایانی تازه است.
هر لحظه..
امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟
روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟
گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟
هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟
عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟
تا به #دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟
روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟
گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟
هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟
عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟
تا به #دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
دوستان اهل ادبیات آگاه اند که یک شبی در ادبیات فرانسه وجود دارد به نام شب «سنبارتلُمی»، در این شب سی هزار نفر در فرانسه کشته شدند.
چرا؟
چون یک نزاع بین اهالی کلیسا با اندیشمندان (دگراندیشان) برخاست که آیا روی نوک یک سوزن یک فرشته جای میگیرد، ده فرشته یا بیش از ده فرشته؟ اهل کلیسا معتقد بودند که روی نوک یک سوزن بیش از صد هزار فرشته جای میگیرد.
اما در جبهۀ مقابل، که اندیشمندان بودند، معتقد بودند که روی نوک یک سوزن یک یا ده فرشته بیشتر جای نمیگیرد.
بر سر همین مسئله سی هزار انسان کشته شدند.
جناب پاسکال در آن زمان حیات داشتند. (پاسکال ریاضیدان بزرگ، فیلسوف و یک عارف بزرگ است، دانشجویان اقتصاد با نظریات او در بحث ´احتمالات´ به خوبی آشنایی دارند) او..
روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تختهسیاه کرد:
9x1=7
9x2=18
9x3=27
9x4=36
9x5=45
9x6=54
وقتی کارش تمام شد به دانشآموزان نگاه کرد، آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند. وقتی او پرسید چرا میخندید، یکی از دانشآموزان اشاره کرد که معا#دله اولی اشتباه است.
معلم پاسخ داد: ´من معا#دله اول را عمدا اشتباه نوشتم، تا درسی بسیار مهم به شما دهم. دنیا با شما همینگونه رفتار خواهد کرد. همانطور که میبینید من 5 معا#دله را درست نوشتم، اما شما به آنها هیچ اهمیتی ندادید! همهی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید. دنیا همیشه به خاطر موفقیتها و کارهای خوبتان از شما قدردانی نمیکند، اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما..
شمالی باغ تاکستان
توئی زادگاه بومی ام توئی سیراب زتاکســـــــــــــــتان
برای مردمان مردی شیرین است باغ تاکســـــــــــــتان
درختان اش پر از شاه توت جوانان اش دمی مســــتی
بهارش آنقدر سبز است گلستان میشه تاکســـــــــــــتان
عقابان پرزنند آسمان بسوی خـــــــــــــــــــــاک آزادی
که دریای خروشان اش بریزد روی تاکستـــــــــــــــان
کوهستان لانه قمری صدای #دلنشین اش صبــــــــــــح
صدا دارند هوا دارند به سوی باغ تاکســــــــــــــــــتان
شمالی لحظه اش تفریح است اگر توت باشد و خاکــی
که باد کوه هندوکش بیارد برگ تاکستــــــــــــــــــــان
به کو های پر از برفش بلوط و ارغوان باشـــــــــــــد
بهار اش تپه های سبز که طفلان عزن تاکستـــــــــــان
ز انگورش..
👈 کتاب ´جای خالی سلوچ´ محمود دولت آبادی را ورق میزدم.جایی از کتاب نوشته بود :
´روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام میشود، بهار می آید´.
دیدم گوشه ی همین صفحه
نوشته ام : ´از یک جایی به بعد، حال آدم خوب نمیشود´...
حرفم را پس گرفتم، خط زدم جمله ی خودم را. اصلأ همانی که دولت آبادی گفته...
از یک جایی به بعد
آدم
آرام میگیرد،
بزرگ میشود،
بالغ میشود،
و
پای تمام اشتباهاتش می ایستد، سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد، دنبال مقصر نمیگردد، قبول میکند گذشته اش را،
انکار نمیکند آن را، نادیده اش نمیگیرد، حذفش نمیکند، اجازه میدهد هرچه هست، هرچه بوده..
رسانه ، تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد ، نه اینکه به آنها بگوید: شما چه بگویید که خوشایند #دل ما باشد .
در سال1961فی#دل کاسترو مدارس کوبا را برای یکسال تعطیل کرد تا دانش آموزان بتوانند به بقیه مردم که سواد نداشتند، خواندن و نوشتن بیاموزند.
🖍در طول8ماه بیسوادی از40%به3% کاهش یافت!
آی مردم
به گمانم که غلط آمده ایم
راه را برگردیم
جاده از نور خدا، خاموش است
هیچکس، حوصله عشق ندارد اینجا
به خدا، هیچ رسولی به چنین راه، نخوانده ست کسی!
جاده بی آبادی
و سراسر، همه جا، ویرانی ست
تا افق، بذر عداوت كِشتند
راه پر جذبه، ولی بی مقصد
همه همسفران، #دلگیرند
و کسی را، غم این قافله، در خاطر نیست
من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه، خاموش است
چشم و دستان همه، پر خواهش
و لب، از گفتن یک خسته نباشی، محروم!
و #دل از عشق، تهی
و سکوت، حرف لبهای همه ست
خنده، این واژه دیرینه، کهن، منسوخ است
چاه ها خشک، پر از یوسف بی پیراهن
همه در جمع، ولی «تنهایند»
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
قطره ای عشق به همراه کسی نیست، در این راه دراز
و سرابی در پیش، که..
جملات تکان دهنده دکتر علی شریعتی درباره قرآن:
قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.
کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!
کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …
کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم… آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.
این کتاب از آن روزی که به..
روشهای موثر افزایش انرژی بدن
افزاریش انرژی بدن میتواند تاثیرات بسیار خوبی روی شما بگذارد و در زندگی شما تاثیر مثبی داشته باشه که روشها غیر معمول و غیر طبعی میتواند بجای تاثیر خوب مشکل ساز نیز باشد.
به داییم میگم :دایی شکم زدی نمیخوای آبش کنی؟
میگه :مرد باید اینقدر شکم داشته باشه که دسته چکشو بزاره رو شکمش امضا کنه!
است#دلال از این شیک تر؟
پسر داییم 8 سالشه
چندوقت پیش #دلیل و نحوه درست استفاده از اپلیکیشن های تبلت رو واسمون توضیح میداد
اونوقت من 8 سالم بود خروسارو میزدم که مرغارو اذیت نکن !
#دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست
یا نمیخواهیام ، یا … یاابوالفضل ! یعنی نمیخواهیام ..!؟
اعتقادات زیبای سرخپوستان
اعتقادات جالب سرخپوستان
حرف های #دل
باز #دلم چشم به راهت شده است دیدگانم به فراسوی زمان مینگرد کاش بودی....
کاش بودی تودراین همهمه وشادی ها مونس وهمدم این یار غریب من چه کردم که چنین کردی تو با#دلم قلب وروانم.
چه عجیب .... سالها میگذرد هم چنان می سوزم آن چنان میگریم که کسی را خبری نیست ز#دل،که کسی را خبری نیست ز عشق، چه کنم چاره ندارم بخدا عشق توپیرم کرد یادت اسیرم کرد وهمچنان چشم به راهت دوخته ام چون امیدی در #دل است وخدایی در یاد. تورا به او سپردم وخود را به خاک.
در کانادا پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احضار کردند.
پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد ولی کار خودش را اینگونه توجیه کرد:
خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم، قاضی گفت:
تو خودت می دانی که دزد هستی و من ده #دلار تو را جریمه می کنم و میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم، درآن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده #دلار از جیب خود درآورد و درخواست کرد به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:
همه شما محکوم هستید و باید هرکدام ده #دلار:جریمه پرداخت کنید چون شما در شهری زندگی میکنید که فقیری مجبور می شود تکه ای نان دزدی کند؛ درآن جلسه دادگاه ۴٨٠ #دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد..
روزی حضرت سلیمان با لشکریان خود بر مرکب باد می گذشت . کشاورزی را دید که با بیل کار میکند و هیچ به حشمت سلیمان و سپاه او نمی نگرد .
سلیمان در شگفت شد و گفت : ما از هر جا که گذشتیم کسی نبود که ما را و حشمت ما را نظاره نکند . و پیش خود گفت این مرد یا خیلی زیرک و دانا و عارف است یا بسیار نادان و جاهل ....
پس فرمان ایست داد. سلیمان فرود آمد و گفت : ای جوانمرد جهانیان را شکوه و هیبت ما در #دل است و از سیاست ما ترسند . چون ملک ما را ببینند در شگفت اندر شوند . و تو هیچ بما ننگری و تعجب نکنی؟
و این نوعی استخفاف و بی اعتنائی است که همی کنی .
آن مرد گفت : حاشا و کلا که چنان کنم . چگونه در مملکت تو استخفافی از #دل کسی گذر کند . لیکن ای سلیمان من در نظاره جلال حق و قدرت او چنان مستغرق هستم که..
مارابه غمزه کشت وقضارابهانه ساخت خودسوی ماندیدوحیارابهانه ساخت رفتم به مسجدی که ببینم جمال دوست دستی به رخ کشید و دعا را بهانه ساخت دستی به دوش غیرنهاد ازسرِکرّم ماراچودی#دلغزش پارابهانه ساخت زاهدنداشت تاب جمال پری رخان کنجی گرفت وذکرخدارابهانه ساخت نظامی
سه اصل مهم در زندگی :
هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش رفاقت نکن، درد #دل نکن، شوخی نکن؛
´حرمت ها شکسته می شود´
هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن، محبت نکن، لطف نکن؛
´تبدیل به وظیفه می شود´
هیچ وقت از کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نخواه، کمک نگیر، انتظار نداشته باش
´تبدیل به منت می شود´
فتح و فضلو دونفر از معتادین هیروهین باهمدیگر درد #دل میکردند . فتح گفت : فضلو بچیم راستیشه بگو تو شالی ( سالی ) چند دفعه کناراب ( بیت الخلا ) میری ؟ فضلو گفت : یک دفعه ده بهار ، یک دفعه ده تابشتان ، یک دفعه ده خژان و یک دفعه هم ده ژمشتان . فتح گفت : خی تام مشل مه واری اشهال هشتی
فتح و فضلو دونفر از معتادین هیروهین باهمدیگر درد #دل میکردند . فتح گفت : فضلو بچیم راستیشه بگو تو شالی ( سالی ) چند دفعه کناراب ( بیت الخلا ) میری ؟ فضلو گفت : یک دفعه ده بهار ، یک دفعه ده تابشتان ، یک دفعه ده خژان و یک دفعه هم ده ژمشتان . فتح گفت : خی تام مشل مه واری اشهال هشتی
راز (ردیف) حرکت گروهی گرگ ها !
به گزارش گوناز تی وی :
گرگها یکی از جانوران در طبیعت هستند که دارای اسرار بسیاری می باشند.
به تازگی مشخص شده است که این جانوران که به صورت جمعی زندگی می کنند سیستم جالبی برای نیرومند کردن گله ی خود دارند.
در گله ی گرگها در فصل سرد زمستان که به صورت یک صف متوالی حرکت می کنند سه گرگ از پیر ترین ، ضعیف ترین و بیمارترین آنها در جلوی گله جای می گیرند تا در صورت وجود تله و حمله ی حیوانات دیگر ، گرگ های سالمتر و جوانتر صدمه نبینند، آنها همچنین برای سایر گرگهای گله راه را در داخل برف می گشایند.
بعد از سه گرگ ، پنج گرگ دیگر از میان با تجربه ترین و جنگاورترین گرگهای گله آنها
را تعقیب می کنند و سپس یازده گرگ ماده در میان گله جای می گیرند تا..
هر روز این 40 نکته را به کار بگیر 😊
سلامتی:
1- آب فراوان بنوش.
2- مثل یک پادشاه صبحانه، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخور.
3- بیشتر از سبزیجات استفاده کن.
4- بااین 3 تا E زندگی کن:
انرژی Energy
اشتیاق Enthusiasm
#دلسوزی و هم#دلیEmpathy
5- از ورزش کمک بگیر.
6- بیشتر بازی کن.
7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوان؛
8- روزانه 10 دقیقه سکوت کن و به تفکر بپرداز.
9- 7 ساعت بخواب.
10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیادهروی کن و در حین پیادهروی، لبخند بزن.
شخصیت:
11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکن: تو نمیدانی که بین آنها چه میگذرد.
12- افکار منفی نداشته باش، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کن.
13- بیش از حد توان خود کاری انجام نده.
14- خیلی خود را جدی نگیر.
15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران..
ادامه را بخوانید
غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت نخور!!!
به خدا حسرت دیروز عذاب است!!! مردم شهر به هوشید؟؟؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امروز سر هر کوچه خدا هست !!!
روی دیوار #دل خود بنویسید خدا هست!!!
نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید
خدا هست و خدا هست و خدا هست
#سقراط می گوید:
وقتی دیدید سایه انسان های کوچک در حال بلند شدن است... بدانید آفتاب سرزمین شما در حال غروب کردن است...
سرزميني كه متفكرانش بيكار باشند و بیسوادانشان شاغل
مشاورانش بيمار باشند، و وكلايش ساكت؛
جوانانش #دل مرده باشند، و سالخوردگانش بلند پرواز:
مردانش لحن زنانه داشته باشند، و زنانش ژست مردانه؛
اغنيايش دزدي كنند، و فقرايش كارگري با حقوق بخور و نمیر؛
صادراتش فيلسوف باشد، و وارداتش مواد مخدر،
قبرهايش خريده شوند، و مغزهايش فروخته؛
قبرستان تاريخ است ...
پادشاهی
شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.
پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مب#دل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا :
پادشاه هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛
سلطان گفت : چه میگویی؟
من پادشاهم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟
آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به..