در زمان حضرت موسی جوانی بسیار مغرور و از خود راضی بود که همواره مادرش را رنج می داد.بی مهری او به مادر به جایی رسید که ؛روزی مادرش را که بر اثر پیری و ضعف که توان راه رفتن نداشتبه کول گرفت و بالای کوه برد و در آنجا گذاشت تا طعمه ی درندگان شود.هنگامی که مادر را آنجا گذاشت و از بالای کوه پایین آمد تا به خانه باز گردد، مادرش به این فکر افتاد که مبادا پسرم از پرتگاه بیفتد و زخمی شود؛ یا طعمه ی درندگان گردد.برای پسرش چنین دعا کرد!:خدایا! پسرم را از طعمه ی درندگان و گزند حوادث حفظ کن،تا به سلامت به خانه اش باز گردد!!از سوی خداوند به موسی خطاب شد:ای موسی به آن کوه برو و مهر مادری را ببین،موسی به آنجا رفت و وقتی که مهر مادری را دریافت احساساتش به جوش وخروش آمد که به راستی مادر چقدر مهربان است خداوند به او وحی کرد:ای موسی، من به بندگانم مهربان تر از مادرم!!!

یا رب گناه جمله جهان را به ما ببخش

ما را سپس به رحمت بی منتها ببخش

هر چند ما نه ایم سزاوار رحمتت

ما را بدانچه نیست سزاوار ما ببخش . . .


ناشناس

896

E