ناشناس
دوستان اهل ادبیات آگاه اند که یک شبی در ادبیات فرانسه وجود دارد به نام شب «سنبارتلُمی»، در این شب سی هزار نفر در فرانسه کشته شدند.چرا؟
چون یک نزاع بین اهالی کلیسا با اندیشمندان (دگراندیشان) برخاست که آیا روی نوک یک سوزن یک فرشته جای میگیرد، ده فرشته یا بیش از ده فرشته؟ اهل کلیسا معتقد بودند که روی نوک یک سوزن بیش از صد هزار فرشته جای میگیرد.
اما در جبهۀ مقابل، که اندیشمندان بودند، معتقد بودند که روی نوک یک سوزن یک یا ده فرشته بیشتر جای نمیگیرد.
بر سر همین مسئله سی هزار انسان کشته شدند.
جناب پاسکال در آن زمان حیات داشتند. (پاسکال ریاضیدان بزرگ، فیلسوف و یک عارف بزرگ است، دانشجویان اقتصاد با نظریات او در بحث ´احتمالات´ به خوبی آشنایی دارند) او دربارۀ این شب کتاب مینویسد که خلاصۀ کتاب او چنین است که: «سی هزار نفر کشته شدند هیچ مشکلی نیست، سزایشان! میخواستند اعتقاد داشته باشند که سر نوک یک سوزن صد هزار فرشته جای میگیرد.» سپس اقامۀ استدلال میکند که روی نوک یک سوزن بیش از صد هزار فرشته جای میگیرد. بعدها این کتاب اعتقادنامه کلیسا هم شد.
اما حالا اگر برویم از یک فرانسوی (حتی کاتولیک) بپرسیم، سر نوک یک سوزن چند فرشته جای میگیرد؟ چه خوهد گفت؟ جز نیشخندی و تسخری جانانه چیزی دیگری پاسخ او به ما نخواهد بود.
حالا چرا این بحث را خواستم شریک کنم؟
فردا و پس فرداها (حتی امروز) نسلهای بعدی بر کنش و واکنشهای ما گرداگرد تمامیتخواهیهای قومی تسخر خواهند زد. و نتیجه خواهند گرفت که داد و فریادها، دهانهای کفآلود، رگهای بیرونزدۀ گردن، قلدریها، صحنههای مضحک و خشونتبار پارلمان، کشمکشهای دنیای مجازی و واقعی به دلیل تمامیتخواهیهای تباری و قوم و قبیله، مسخرهترین و مضحکترین حرکاتی بوده است که انسان پس از ترک جنگل در عهد پیشاتاریخ، بدان دست یازیده است...
حتی اگر یک نابغهای چون پاسکال هم درین قسمت قلم بزند، ارزشی به این موضوع نمیتواند بدهد. چون مسئلۀ قوم در جهانبینی علمی (به ویژه ژنتیک) موضوعیت ندارد.
...
پ.ن: از پارلمان افغانستان نتوانستم ع