رسانه ، تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد ، نه اینکه به آنها بگوید: شما چه بگویید که خوشایند دل ما باشد .


حکیم ارد بزرگ

896

بهترین هدیه پدر و مادر به فرزند ، آموزش ادب و انسانیت است.


حکیم ارد بزرگ

896

به یاد بیاوریم که انسانیم و انسانیت ، مهمترین چیزی است که از ما انتظار می رود.


حکیم ارد بزرگ

896

ﭘﺴﺮ «ﮔﺎﻧﺪﯼ» ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺳﺎﻋﺖ 5 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ.
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ.

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ 5:30 ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!!

ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 6:00 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!!

ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟!

ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ!

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
«ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ´ﺭﺍﺳﺖ´ ﺑﮕﻮﯾﯽ!!»

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!!

ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!!

ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ...

ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 80 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!!

💠ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ آﻥ «ﺭﺍﻩ ﺭﺍستی» است.


ناشناس

896

در سال1961فیدل کاسترو مدارس کوبا را برای یکسال تعطیل کرد تا دانش آموزان بتوانند به بقیه مردم که سواد نداشتند، خواندن و نوشتن بیاموزند.

🖍در طول8ماه بیسوادی از40%به3% کاهش یافت!


ناشناس

896


سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان

در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد؛ سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا ... خدا...خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت : من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت ... عدالت ...عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند : آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد

چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند!


ناشناس

896

قلب تان تازمان پاک است که در زبان تان سخن حق جاری باشد.


عمر فاروق

896

انسان های فرهمند و خود باور به دنبال کف زدن دیگران نیستند، آنها شکوه و ارزش کار خود را باور دارند


Mohammad Wais Khetab

896

´سی توصیه مهم´

با حوصله مطالعه کنید و برای کسانی که دوستشان دارید به اشتراک بگذارید .

1 - هر روز 10 تا 30 دقيقه پياده‌روى كنيد و به هنگام راه رفتن، لبخند بزنيد. اين بهترين داروى ضدافسردگى است.

2- هر روز حداقل 10 دقيقه در يك مكان كاملاً ساكت و بى‌سر و صدا بنشينيد.

3- هرگز از خوابتان نزنيد. يك دستگاه ضبط فيلم بخريد و برنامه‌هاى تلويزيونى مورد علاقه‌تان كه شبها ديروقت پخش مى‌شوند را ضبط كنيد و روز بعد ببينيد.

4- هر روز صبح كه از خواب بلند مى‌شويد، جمله زير را تكميل كنيد: «هدف امروز من ....................... است.»

۵ - با اين سه «الف» زندگى كنيد: انرژى، اشتياق، احساس يگانگى

۶- نسبت به سال قبل كتاب‌هاى بيشترى بخوانيد و بازى‌هاى بيشترى بكنيد.

۷- هر روز زمانى را براى دعا، مديتيشن، يوگا و يا نظاير آن بگذاريد.

۸ - با افراد بالاتر از 70 ساله و نيز افراد كمتر از 6 ساله وقت بگذرانيد.

۹- به هنگام بيدارى، روياپردازى كنيد.

۱۰ - بيشتر از ميوه‌ها و سبزيجات تغذيه كنيد.

۱۱- چاى سبز، مقدارى زيادى آب، كلم، بادام و فندق را در رژيم غذايى روزانه‌تان بگنجانيد.

۱۲- سعى كنيد هر روز بر روى لب حداقل سه نفر لبخند بياوريد.

۱۳- ريخت و پاش و آشفتگى را از خانه، ماشين و ميز كارتان دور سازيد.

۱۴- انرژى خود را صرف شايعات، موضوعات گذشته، افكار منفى يا چيزهايى كه از كنترل شما خارج است نكنيد. در عوض، انرژى خود را مصروف جنبه‌هاى مثبت «زمان حاضر» سازيد.

۱۵- بدانيد كه زندگى مانند مدرسه است و شما براى يادگيرى به اينجا آمده‌ايد. مسائل، جزئى از برنامه درسى است كه ظاهر مى‌شوند و از بين مى‌روند، درستمثل مسائل كلاس رياضى، امّا درس‌هايى كه از آن‌ها ياد مى‌گيريد براى هميشه پا برجا مى‌ماند.

۱۶- صبحانه را زياد، ناهار را متوسط و شام را كم بخوريد.

۱۷- خودتان را زياد جدّى نگيريد. هيچكس ديگر هم اين كار را نمى‌كند.

۱۸- لزومى ندارد كه در هر بحثى برنده شويد، اختلاف نظرها را بپذيريد.

۱۹- با گذشته خود صلح كنيد تا «حال»تان خراب نشود.

۲۰- زندگى خودتان را با ديگران مقايسه نكنيد.

۲۱- هيچكس مسئول شادى و رضايت شما نيست بجز خودتان.

۲۲- هر مصيبت يا ضايعه‌اى كه برايتان پيش مى‌آيد به خودتان بگوئيد: «آيا 5 سال ديگر، اين اتفاق اهميتى خواهد داشت؟»

۲۳- همه را به خاطر همه چيز ببخشيد.

۲۴- آنچه ديگران درباره شما فكر مى‌كنند به شما مربوط نيست.

۲۵- هر وضعيتى، چه خوب و چه بد، تغيير خواهد كرد.

۲۶- به هنگام بيمارى، كارتان از شما مراقبت نمى‌كند، دوستانتان از شما مراقبت مى‌كنند. تماس خود را با آن‌ها حفظ كنيد.

۲۷ - بهترين اتفاق براى شما هنوز روى نداده است.

۲۸- گاه گاهى به افراد خانواده‌تان تلفن كنيد و بهشان بگوئيد كه به فكرشان هستيد.

۲۹- هر شب قبل از رفتن به رختخواب، جمله زير را تكميل كنيد. «من امروز به خاطر ...................... خوشحال و سپاسگزارم».

۳۰ - اين متن را براى كسانى كه دوستشان داريد بفرستيد


ناشناس

896

داستان خروس و روباه!

روزی از روزها روباهی مکار و گرسنه، قصد جان خروس را کرده و به طرف او دوید. خروس مجبور شد که بالای درخت برود.
روباه که خود را ناکام دید، به خندیدن شروع کرد و به خروس گفت: چرا فرار کردی؟ آیا از من ترسیدی؟ خروس گفت: بله از تو ترسیدم زیرا تو دشمن ما هستی. روباه با خنده گفت: گمانم که شما از پیام صلح سلطان جنگل بی خبری؟ آیا نشنیده ی که سلطان محبوب ما گفته کسی دیگر حق ندارد، به کسی ضرر برساند. به همین خاطر گرگ و گوسفند با هم به سیر و سیاحت می روند و شیر و آهو در یک جا با هم زندگی می نماید. خروس که متوجه نیرنگ روباه شده بود و چاره ی خود را نا چار می دید، با گردن افراشته به دور دستی نگاه کرده گفت که به گمانم سگی به این طرف می آید.
روباه تا این حرف را شنید، پا به فرار گذاشت. خروس گفت: کجا فرار می کنی؟ تو که گفتی در جنگل صلح اعلان شده است؟ روباه در حالی که می دوید فریاد می کرد: می ترسم که سگ هم مثل شما از پیام صلح سلطان جنگل بی خبر مانده باشد!


ناشناس

896

#فقر #چیست!!!
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨست ﮐﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾل تان آیفون جدید ﺑﺎﺷد ﻭ ﺳﻪ عدد از ﺩﻧﺪان هایی تان ﺧﺮﺍﺏ ﺑﺎﺷد!!!
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨست ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ و یک فکاهی پشتو، فارسی، و... را یاد داشته ﺑﺎشید، ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩتان ﺭا ﻧﺪانید!!!
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨست ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ شما می پرﺳد ﺩﺭ ۳ ﻣﺎﻩ ﺍﺧﯿﺮ ﭼﻨﺪ جلد ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮاﻧﺪه اید، و ﺟﻮﺍب شما ﯾک ﮐﻠﻤﻪ ﺑﺎﺷد «هیــــــــچ»!!!
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨست ﮐﻪ در ﺧﯿﺎﺑاﻥ و کوچه ﺁﺷﻐﺎﻝ وکثافت ﺑﺮﯾﺰید ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﺪﻥ و پاکی و صفایی کوچه ها و جاده هایی ﺍﺭﻭﭘﺎ و امریکا ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨید!!!
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨست ﮐﻪ موتر چند هزار دالری ﺳﻮﺍﺭ باشید ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ترافیک ﻭ ﺣﻘﻮﻕ شهرﻭﻧﺪﺍﻥ ﺭا رﻋﺎﯾﺖ نکنید!!!
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨست ﮐﻪ گپ ﺍﺯ آزادی ﺑﺰنید ﻭﻟﯽ، خودتان آنرا پایمال کنید و حقوق شهروندی را بخاک دفن کنید.
فقر اينست كه زن داشته باشید و به دختران مردم مزاحمت كنید.
فقر اينست كه انسان باشید و به انسان بودن ارزش قايل نباشید...!
بیایید با اندیشه و تفکر زندگی کنیم.


شفیق نورزی

896

روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت :
می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟
´این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند´!

چارلی هم با خنده می گوید :
تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟
´این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد´!


ناشناس

896

آی مردم
به گمانم که غلط آمده ایم
راه را برگردیم
جاده از نور خدا، خاموش است
هیچکس، حوصله عشق ندارد اینجا
به خدا، هیچ رسولی به چنین راه، نخوانده ست کسی!
جاده بی آبادی
و سراسر، همه جا، ویرانی ست
تا افق، بذر عداوت كِشتند
راه پر جذبه، ولی بی مقصد
همه همسفران، دلگیرند
و کسی را، غم این قافله، در خاطر نیست
من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه، خاموش است
چشم و دستان همه، پر خواهش
و لب، از گفتن یک خسته نباشی، محروم!
و دل از عشق، تهی
و سکوت، حرف لبهای همه ست
خنده، این واژه دیرینه، کهن، منسوخ است
چاه ها خشک، پر از یوسف بی پیراهن
همه در جمع، ولی «تنهایند»
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
قطره ای عشق به همراه کسی نیست، در این راه دراز
و سرابی در پیش، که همه قافله را، خواهد کشت
جاده ای خوانده تو را رو به هبوط
جاده ای رو به سقوط
آسمانش دلگیر
ابرها، بی باران
خرمن جهل و عداوت، انبوه
به مزارع، علف نفرت و غم روییده
اگر این جاده درست است، چرا ناشادیم؟
اگر این راه نجات است، چرا ترسانیم؟
هر چه در راه جلو رفته، عقب مانده تریم
هر چه در اوج، فرو مانده تریم
هر چه نوشیده، عطشناک تریم
هر چه بر توشه شد افزون، که حریصانه تریم
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
راه این قافله، بی راهه خودخواهی ها ست
نه خدایی، که نمایاند راه
نه رسولی، که بخواند بر عشق
نه امامی، که برد قافله تا منزل نور
و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله، زنگ دل ماست
بار آن، تنهایی
مقصدش، غربت دل های همه همسفران
هر چه از عمر سفر می گذرد، می بینم
از خدا دورتریم
ره سپردیم به شب
و همه همسفران، خواب به چشم
دل به لالایی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله؛ غافل ماندیم
این چه راهی ست خدایا که درآن
هیچ کسی، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد
و سلامی، دل ما شاد نکرد
مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی
گل لبخند، به لبهای کسی باز نشد
مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد
دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد
کسی از جنس دعا، حرف نزد
ریه ها، پر شده از واژه ی مرگ
هیچ چشمی، به سر ختم «شرافت» نگریست
هیچ کس، مرگ «محبت» را جدی نگرفت
کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید
سر شب، یک نفر آهسته ز من می پرسید:
جاده سبز «سعادت»، ز کجا باید رفت؟
من از او پرسیدم :
از خدا، چند قریه دور شدیم؟
من ندانسته در این راه چه پیدا کردم
ولی فهمیدم، که حقیقت گم شد
و نشانی هایی، که رسولان به بشر می دادند
من در این جاده، نمی بینم هیچ
خانه پاک خدا، آخر این جاده، نباشد هرگز
آخر جاده بدان حتم که حق، با ما نیست
سر آن پیچ، جدا گشت ز ما
آی مردم، به خدا راه غلط آمده ایم
من دلم می خواهد برگردم
و به راهی بروم، که در آن راه، خدا همسفر من باشد
من دلم می خواهد
به سلامی، گل لبخند نشانم بر لب
سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
و همه هستی را
از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم
از غم و غصه، که ره توشه این قافله شد
من سیرم
من دلم می خواهد، عاشق همسفرانم باشم
عاشق آنانی، که به راهی بجز این راه
کنون در سفرند
و نخندم به غم همسفر ناشادم
و بدانم که خدا، مال همه ست
من دلم تنگ محبت شده است
کار دل، دادن خون در رگ نیست
کار دل، عشق به زیبایی هاست
راه ما، راه پر از اندوه است
راه را برگردیم
شعله ی عشق در این جاده، دگر خاموش است
جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تار�


ناشناس

896

مشوق خودت باش، دنیا به اندازه کافی از تو انتقاد میکند. خودت به این منتقدین اضافه نشو!


ناشناس

896

کلاغ وقتی قهر میکنه، هزارتا گردو(جوز) به نفع باغبونه


ضرب المثل ایرانی

896

هفت چوپان و هیچ گله.


ضرب المثل روسی

896

مجازات آدم دروغگو این نیست که کسی باورش نمیکند بلکه اینست که خودش نمیتواند حرف کسی را باور کند.


جورج برنارد شاو

896

ماوقتی میمیریم که در عمق فاجعه باشیم
فاجعه هولناکی که محتوایی ان دروغ وبنیاد ان فریب باشد!


Atefa Mansuri

896

حکیم با مریدش در راهی روان بود ظهر شد و روی تخته سنگی نشستند تا طعام صرف کنند ناگهان عقربی حکیم را گزید
حکیم سریع تکان خورد و عقرب ناگهان در جوی کنارشان افتاد
حکیم با عجله عقرب را نجاب داد و رها کرد
مردید پرسید یا حکیم او تو را گزید و تو او را رها کردی چرا این چنین کردی؟
حکیم با خونسردی گفت طبیعت من نجات او هست و طبیعت او گزیدن من ذات خود را نمیتوانم بخاطر گزند او تغییر دهم.

انسانها گاها مارا گزند میزنند و ما اگر مثل آهنها رفتار کنیم که خود آنان شدیم


ناشناس

896

گربه ای از خانه شیخی مرغی به دندان گرفت،😱
در حال فرار شنید که زن شیخ فغان سر داد


گفت:
حاج آقا گربه مرغ را برد...😐

شیخ با خونسردی گفت:
ملالی نیست زن، قرآن را بیاور.😏

گربه با شنیدن این سخن بلافاصله مرغ را رها کرد و گریخت...😳

از او پرسیدند:
تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی؟!🤔

گفت:
شما اینان را نمیشناسید
اکنون یک آیه از قرآن پیدا میکند و فردا بالای منبر گوشت گربه را حلال اعلام میکند!


ناشناس

896

E