بودا به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت این زن هرزه است به خانه‌ی او نروید. بودا به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده، کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند. بودا لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند. بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند. برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش.


بودا

896

آنکه پریدن نمی داند نباید به پرتگاه آشیانه بسازد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


فردريش نیچه

896

از هر لحظه برای خوشهالی در زندگی خود استفاده کن چون گذشته بر نگشته و فردا هم شاید نیاید.


گالیله

896

بنی آدم اعضای یکدیگر اند که در آفرینش ز یک گوهر اند.


unknown

896

ره نیک مردان آزاده گیر چون ایستاده ای دست افتاده گیر.


سعدی شیرازی

896

آموزش خزانه ایست که صاحبش را همیشه دنبال میکند


unknown

896

پی اشک من ندانم به کجا رسیده باشد ز رهت دویدنی داشت به رهی رسیده باشد؟؟


بیدل

896

یادت باشد!!!
زندگی لذت بردن از همین لحظات است که میگذرد..


unknown

896

دوست یکی است امادوست داشتن متفاوت


unknown

896

مرد بی علم مانند دیګ است درون اش خالی و بیرونش سیاه.


ناشناس

896

ګناه از انسانها صادر میشود اګر پیشمان شود مانند فرشته است و اګر غرور بکند پس شیطان میګردد.


undefined

896

من مکتب رفتم، او نرفت .
من ضرب زبانی یاد گرفتم ، او خانه بندنک را .
من به جمع و ضرب و تقسیم رسیدم، او با کلک حساب کردن رسید.
من با الجبر آشنا شدم ، او با چوت حل مساله کرد،
من کورس انگلیسی رفتم، او هر روز حمام می رفت و سروری خود را استایل می زد .
من کورس تایپ و کمپیوتر رفتم، او کلپ پهلوانی رفت ، کشتی گیری میکرد.
من پیش ملا قرآن خواندن رفتم ، او توله زنی میکرد.
من فاکولته آمدم، او شیک پوش بود و در مقابل مکتب دختران چشم چرانی میکرد.
من نماز می خواندم، او آواز می خواند.
من فاکولته را به اتمام رساندم، او مرا ریشخند می کرد.
من دیپلوم می نوشتم، او بالای بام کاغد پران بازی میکرد.
پدر م مرا لت و کوب میکرد، پدرش او را می بوسید.
...........
او لباس خوب می پوشید، من بد.
او به موتر چکر می زد، من پیاده.
او جیب های پر داشت ، من خالی.
او سه وقت نان می خورد، من یک وقت.
او نماز یاد نداشت، من نیمچه ملا بودم.
او سواد بسیار اندک ، من فوق لیسانس شدم
اودرکارها بی تجربه است، من متجرب
...........................
او رییس شد، من سکرتر او ،
دنیایی ما همین است
کار نکو، خوب بخور
کار بکن، کم بخور، زود بمیر
عشق آباد
سه شنبه
۲۶ مارچ
۲۰۱۹


unknown

896

خوشبختی عشق است و عشق خوشبختی


ناشناس

896

نیکی چو از حد بگزرد نادان خیال بد کند


سعدی

896

زلال که باشی آسمان اش در توست ..


لطیف احمدی

896

از خود تهی و از یار پر باش ..


لطیف احمدی

896

جنت نیست جایی بی نمازان بود دوزخ سرا بی نمازان


ناشناس

896

جنت نیست جایی بی نمازان بود دوزخ سرا بی نمازان


ناشناس

896

جنت نیست جایی بی نمازان بود دوزخ سرا بی نمازان


ناشناس

896

سکوتم را دوست دارم نه بخاطر ارامی بخاطر اینکه میگذارد با افکار همه اشنا شوم


ناشناس

896

E