خواندنیهای با ارزش
تعداد نتیجه: 22958
...داستان کوهستانی
پسری در کوهستانی با پدرش پیاده روی می کردند که ناگهان پسر به زمین میخورد و آسیب می بیند و نا خود آگاه فریاد می زند: آه آه آه
با تعجب صدای تکرار را از جایی کوهستان می شنود. آه آه آه
با کنجکاوی، فریاد میزند: ´ تو کی هستی؟´
صدا پاسخ میدهد : ´ توکی هستی´
سپس با صدای بلند در کوهستان فریاد می زند: ´ ستایشت میکنم´
صدا پاسخ میدهد: ´ ستایشت میکنم´
به خاطر پاسخ عصبانی می شود و فریاد می زند: ´ ترسو´
به پدرش نگاه می کند و می پرسد: ´ چه اتفاقی افتاده ´
پدر خندید و گفت: ´ پسرم گوش بده ´
ای بار پدر فریاد می زند: ´ تو قهرمانی ´
صدا پاسخ می دهد : ´ تو قهرمانی ´
پسر شگفت زده می شود، اما متوجه موضوع نمی شود.
پدر..
...🦋 اگر در دل کسی جایی نداری، فرش زیر پایش هم نباش...
🦋 جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی ندارد، نبودنت را انتخاب کن. اینگونه به بودنت احترام گذاشتهای...
🦋 محبوب همه باش، معشوق یکی.
مهرت را به همه هدیه کن، عشقت را به یکی...
🦋 با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن؛
شاید آنکه رفته باز گردد و آنکه آمده برود...
و آنقدر محکم و مقتدر باش که با این محبتها و بیمهریها زمینگیر نشوی...
🦋 لازم است گاهی در زندگی، بعضی آدمها را گم کنی تا خودت را پیدا کنی ...
بعضی از آدمها را باید دوست داشت،
اما بعضیها را فقط باید داشت...
همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
هروقت باران بیاید ، بالاخره بند خواهد آمد .
هروقت ضربه میخورید، بالاخره خوب میشوید. بعد از تاریکی همیشه روشنایی ست.
هر روز صبح طلوع خورشید میخواهد همین را بگوید اما شما یادتان میرود و درعوض فکر میکنید که شب همیشه باقی میماند.
اما اینطور نیست. هیچچیز همیشگی نیست.
پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست.
اگر اوضاع بد است، نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمیماند.
فقط به این دلیل که دراین لحظه زندگیتان سخت شده به این معنی نیست که نمیتوانید بخندید.
فقط به این دلیل که چیزی اذیتتان میکند به این معنی نیست که نمیتوانید لبخند بزنید.
هر لحظه برای شما شروعی تازه و پایانی تازه است.
هر لحظه..
خبرنگار اسراییلی در خبری فوری مدعی شد؛
ارتش اسراییل به دنبال تامین بودجه اضطراری برای تقابل نظامی با ایران است.
..خوشا به حال آنان که میبخشند بی آنکه به یاد آورند..و میگیرند بی آنکه فراموش کنند.
آن که میخواهد یتیم خسته را
باز یابد جنت دربسته را
امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟
روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟
گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟
هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟
عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟
تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟
روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟
گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟
هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟
عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟
تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
زنده گی آب روانیست که روان میگوزرد هرچی تقدیر منو توست همان میگوزرد
دنیا به شایستگی هایت پاسخ میدهد نه به آرزوهایت پس شایسته آرزو هایت باش
چه بسیار انسان ها دیدم تنشان لباس نبود
و چه بسیار لباس ها دیدم درونشان انسان نبود
به هر کس نیکی کنی او را ساخته ای
و به هر کس بدی کنی به او بخته ای
پس بیا بسازیم و نبازیم.....!
از زندگی آموختم تا زمانیکه با کفش کسی راه نرفته ام راه رفتنش را قضاوت نکنم!
حرمت گذاشتن به دیگران نشان شخصیت خود تان است.
یک چیز از همه چیزها مهمتره،
اینکه هیچ چیزی ارزش این را نداره که درگیری ذهنی بخود ایجاد کنی.
بودا به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت این زن هرزه است به خانهی او نروید. بودا به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده، کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند. بودا لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند. بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند. برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش.
مارا شراب و روضه شاهی
دوستان اهل ادبیات آگاه اند که یک شبی در ادبیات فرانسه وجود دارد به نام شب «سنبارتلُمی»، در این شب سی هزار نفر در فرانسه کشته شدند.
چرا؟
چون یک نزاع بین اهالی کلیسا با اندیشمندان (دگراندیشان) برخاست که آیا روی نوک یک سوزن یک فرشته جای میگیرد، ده فرشته یا بیش از ده فرشته؟ اهل کلیسا معتقد بودند که روی نوک یک سوزن بیش از صد هزار فرشته جای میگیرد.
اما در جبهۀ مقابل، که اندیشمندان بودند، معتقد بودند که روی نوک یک سوزن یک یا ده فرشته بیشتر جای نمیگیرد.
بر سر همین مسئله سی هزار انسان کشته شدند.
جناب پاسکال در آن زمان حیات داشتند. (پاسکال ریاضیدان بزرگ، فیلسوف و یک عارف بزرگ است، دانشجویان اقتصاد با نظریات او در بحث ´احتمالات´ به خوبی آشنایی دارند) او..
آنکه پریدن نمی داند نباید به پرتگاه آشیانه بسازد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از هر لحظه برای خوشهالی در زندگی خود استفاده کن چون گذشته بر نگشته و فردا هم شاید نیاید.
بنی آدم اعضای یکدیگر اند که در آفرینش ز یک گوهر اند.
ره نیک مردان آزاده گیر چون ایستاده ای دست افتاده گیر.
آموزش خزانه ایست که صاحبش را همیشه دنبال میکند
پی اشک من ندانم به کجا رسیده باشد ز رهت دویدنی داشت به رهی رسیده باشد؟؟
یادت باشد!!!
زندگی لذت بردن از همین لحظات است که میگذرد..
در معبدی گربه ای زندگی می کرد که هنگام عبادت راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد.
استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد.
این روال سال ها ادامه داشت و کم کم یکی از اصول آن مذهب شد!
سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت و البته گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام عبادت به درخت ببندند تا اصول عبادت را درست به جا آورده باشند!
سال ها گذشت و توسط استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشته شد با عنوان ´اهمیت بستن گربه هنگام عبادت!´
دوست یکی است امادوست داشتن متفاوت
مرد بی علم مانند دیګ است درون اش خالی و بیرونش سیاه.
ګناه از انسانها صادر میشود اګر پیشمان شود مانند فرشته است و اګر غرور بکند پس شیطان میګردد.
روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تختهسیاه کرد:
9x1=7
9x2=18
9x3=27
9x4=36
9x5=45
9x6=54
وقتی کارش تمام شد به دانشآموزان نگاه کرد، آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند. وقتی او پرسید چرا میخندید، یکی از دانشآموزان اشاره کرد که معادله اولی اشتباه است.
معلم پاسخ داد: ´من معادله اول را عمدا اشتباه نوشتم، تا درسی بسیار مهم به شما دهم. دنیا با شما همینگونه رفتار خواهد کرد. همانطور که میبینید من 5 معادله را درست نوشتم، اما شما به آنها هیچ اهمیتی ندادید! همهی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید. دنیا همیشه به خاطر موفقیتها و کارهای خوبتان از شما قدردانی نمیکند، اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما..