“
چون
“
سگي نزد شير امد و گفت: با من کشتي بگير!
شير سر باز زد و نپذيرفت.
سگ گفت: نزد تمام سگان خواهم گفت که شير از مقابله با من مي هراسد!!
شير گفت: سرزنش سگان را خوشتر دارم از اينکه شيران مرا مسخره کنند که با سگي کشتي گرفته ام...!
“
اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت می برد،محو طبیعت
می شود، کمتر سخت می گیرد،
می بخشد،می خندد،می خنداند و
با خودش در یک صلح درونیست؛
او نه بی مشکل است نه شیرین مغز!
او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته و قدر آنچه كه
امروز دارد را می داند.
او یاد گرفته است که لحظه به لحظه ی زنـدگـی را در آغوش بگیرد...
“
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
“
خدا هرگز وعده آسمان همیشه آبی، مراتع همیشه سبز و قلب همیشه رها از رنجها را نداده است، بلكه او وعده عشق و محبت نامیرا و حضور وفادارانه و همدلانه خود را داده است.
“
دوام ازدواج یك قسمت آن از روی محبت است و نُه قسمتش از روی چشم پوشی از خطا.
“
اول ازدواج كن، عشق خودش به وجود می آید!
“
آن كه از سر عشق ازدواج كند، باید در اندوه زندگی كند.
“
هیچ نیرویی قوی تر از میل به آزادی نیست.
“
تمام آزادی های ما حكم یك بسته را دارد و اگر بنا بر این است كه یكی از محتویات این بسته محفوظ بماند، تمام آن باید حفظ شود.
“
در قرآن مجيد به صراحت نامى از حضرت خضر عليهالسلام نيامده، ولى طبق روايات متعدد، منظور از آيه 65 سوره كهف (كه مربوط به داستان موسى و مرد عالم است و قبلا در زندگى موسى عليهالسلام ذكر شد) حضرت خضر عليهالسلام است، كه خداوند او را در آيه مذكور، چنين توصيف كرده است:
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛
موسى و يوشع، در آن جا بندهاى از بندگان ما را يافتند كه رحمت و موهبت عظيمى از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم.
بنابراين خضر مطابق اين آيه، از بندگان خاص خدا است كه مشمول رحمت مخصوص الهى بوده از جانب خداوند علم لدنى داشت.
مطابق پارهاى از روايات، نام او تاليا بن ملكان بود، و خضر لقب او است، زيرا خضر به معنى سبزى است و او هر كجا گام مىنهاد به بركت قدومش زمين سرسبز مىشد.
از بعضى از روايات استفاده مىشود كه او از پيامبران بود، چنان كه بعضى آيات سوره كهف (مانند آيه 82 كهف: ما فَعَلتُهُ عَن اَمرِى و مانند آيه 80 فَاَرَدنا اين مطلب را تاييد مىنمايد.)
و طبق روايات متعدد، حضرت خضر عليهالسلام از يك عمر طولانى تا قيامت برخوردار است و هم اكنون زنده مىباشد. او از ياران ذوالقرنين بود كه شرح حال ذوالقرنين ذكر خواهد شد.
و از امام باقر عليهالسلام نقل شده فرمود: خضر عليهالسلام پيامبر مرسل بود، خداوند او را به سوى قوم خود فرستاد، او آها را به توحيد و ايمان به پيامبران و رسولان و كتابهاى آسمانى دعوت كرد و معجزه او اين بود كه در هر كجا از چوب خشك و زمين خالى از گياه مىنشست، آن چوب و زمين، سرسبز و خرم مىشد.از اين رو او با اسم خضر (كه به معنى سبز است) ناميده شد.
او از نوادگان حضرت نوح عليهالسلام بود، و سلسله نسب او را چنين نوشتهاند: تاليان بن ملكان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح.
در رابطه با حضرت خضر عليهالسلام روايات و داستانهاى بسيارى در كتب حديث ما آمده، كه اگر گردآورى شود، كتاب قطورى خواهد شد. به عنوان نمونه در اين جا نظر شما را به چند ماجرا از زندگى آن حضرت جلب مىكنيم:
1 - بردگى خضر عليهالسلام از تاجر بازار
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آيا مىخواهيد خاطرهاى از خضر عليهالسلام براى شما نقل كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: روزى خضر عليهالسلام در يكى از بازارهاى بنى اسرائيل عبور مىكرد، ناگهان فقيرى كه او را مىشناخت نزد او آمد و تقاضاى كمك كرد.
خضر عليهالسلام گفت: ايمان به خدا دارى، ولى چيزى نزدم نيست تا به تو بدهم.
فقير گفت: آثار نورانيت و خير در چهره تو مىنگرم، و اميد خير از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من كمك كن.
خضر عليهالسلام گفت: مرا به امر عظيم (آبروى خدا) قسم دادى، چيزى ندارم (ولى نمىتوانم از اين امر عظيم كه نام بردى بگذرم) جز اين كه مرا به عنوان برده (غلام) بگيرى و در اين بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى.
فقير گفت: آيا چنين كارى روا است؟
خضر گفت: به حق مىگويم كه تو مرا به امى عظيم سوگند دادى. من نمىتوانم اين نام عظيم را ناديده بگيرم، مرا بفروش.
فقير: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و رفت.
خضر عل
“
يكى ديگر از پيامبران اليسع است كه نامش دو بار در قرآن در رديف پيامبران و نيكان و برجستگان آمده است. تعبير قرآن نشان مىدهد كه او از پيامبران بزرگ الهى بود.
طبق روايت قبل، او از شاگردان و وصى حضرت الياس عليهالسلام بود. پس از مقام پيامبرى به سوى قوم الياس (مردم بعلبك) فرستاده شد، و مردم آن جا را به سوى توحيد دعوت كرد، آنها از او اطاعت كردند و مقدمش را گرامى داشتند.
او از پيامبران بنى اسرائيل بود و در زبان عبرى اليسع بن شافات خوانده مىشد.
اليسع به معنى ناجى (نجاتبخش) است و شافات به معنى قاضى است.
او مردم را به شريعت حضرت موسى عليهالسلام دعوت مىكرد. معجزاتى مانند شفا دادن بيماران، زنده كردن مردگان از او ظاهر شد، و موجب رونق كار او گرديد.
در كتاب حبيب السير آمده: سلسله نسب اليسع به افرائيم بن يوسف مىرسد. او بعد از غيبت الياس عليهالسلام به مقام نبوت رسيد، و به هدايت قوم بنى اسرائيل پرداخت، و پشتوانه محكمى براى حفظ بنى اسرائيل از گزند دشمنان و طاغوتيان بود. هرگاه كفار قصد حمله به بنى اسرائيل را داشتند، او كه از پنهانىها آگاه بود، به بنى اسرائيل خبر مىداد، تا خود را براى دفاع آماده سازند.
يكى از شاهان جبار آن زمان كه با بنى اسرائيل دشمنى داشت و همواره با آنها مىجنگيد، دريافت كه اخبار جنگ، قبل از حمله به بنى اسرائيل، به آنها مىرسد. به اطرافيان خود گفت: چه كسى اسرار ما را به بنى اسرائيل خبر مىدهد؟ گفتند: شخصى به نام اليسع اين اخبار را به بنى اسرائيل مىرساند، شاه نسبت به اليسع خشمگين شد و دستور دستگيرى او را صادر كرد. مأموران خشن او براى دستگيرى اليسع بسيج شدند و او را دستگير كردند، ولى او در پرتو دعا، به طور معجزهآسايى از دست آنها گريخت و نجات يافت. حتى نفرين او باعث شد كه عدهاى از مأموران شاه، بينايى خود را از دست دادند.
اليسع عليهالسلام سرانجام، از گروهى از يهود (به خاطر آزارشان) دورى نمود، و همچنان به وظايف پيامبرى ادامه مىداد تا از دنيا رفت، به گفته بعضى او ذوالكفل را وصى و جانشين خود قرار داد.
“
" عزیر" در لغت عرب همان" عزرا" در لغت یهود است، و از آنجا که عرب به هنگامى که نام بیگانه اى را به کار مى برد معمولا در آن تغییرى ایجاد مى کند، مخصوصا گاه براى اظهار محبت آن را به صیغه" تصغیر" در مى آورد،" عزرا" را نیز تبدیل به" عزیر" کرده است، همانگونه که نام اصلى" عیسى" که" یسوع" است و" یحیى" که" یوحنا" است پس از نقل به زبان عربى دگرگون شده و به شکل" عیسى" و" یحیى" در آمده است در کتـاب هـای تـاریـخ، عـزیر (علیـه السلام) را از پیـامبـر زادگان الهی نام برده اند. برخی او را همان ارمیای نبی (ع) دانسته اند. به هر حال" عزیر" یا" عزرا" در تاریخ یهود موقعیت خاصى دارد تا آنجا که بعضى اساس ملیت و درخشش تاریخ این جمعیت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به این آئین کرد، زیرا به هنگامى که در واقعه " بخت النصر" پادشاه " بابل" وضع یهود به وسیله او به کلى درهم ریخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان " بخت النصر" افتاد و معبدشان ویران و کتاب آنها تورات سوزانده شد، مردانشان به قتل رسیدند و زنان و کودکانشان اسیر و به بابل انتقال یافتند، و حدود یک قرن در آنجا بودند. سپس هنگامى که" کورش" پادشاه ایران" بابل" را فتح کرد،" عزرا" که یکى از بزرگان یهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت کرد، او موافقت کرد که یهود به شهرهایشان باز گردند و از نو" تورات" نوشته شود. در این هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پیشینیان یهود باقى مانده بود" تورات" را از نو نوشت. به همین دلیل یهود او را یکى از نجات دهندگان و زنده کنندگان آئین خویش مى دانند و به همین جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.
این موضوع سبب شد که گروهى از یهود لقب" ابن الله" (فرزند خدا) را براى او انتخاب کنند، هر چند از بعضى از روایات مانند روایت" احتجاج طبرسى" استفاده مى شود که آنها این لقب را به عنوان احترام به" عزیر" اطلاق مى کردند، ولى در همان روایت مى خوانیم: هنگامى که پیامبر ص از آنها پرسید:" شما اگر" عزیر" را به خاطر خدمات بزرگش احترام مى کنید و به این نام مى خوانید پس چرا این نام را بر موسى ع که بسیار بیش از" عزیر" به شما خدمت کرده است نمى گذارید؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى این سؤال نداشتند. ولى هر چه بود این نامگذارى در اذهان گروهى از صورت احترام بالاتر رفته بود و آن چنان که روش عوام است آن را طبعا بر مفهوم حقیقى حمل مى کردند و او را به راستى فرزند خدا مى پنداشتند، زیرا هم آنها را از در بدرى و آوارگى نجات داده بود، و هم به وسیله بازنویسى تورات به آئینشان سر و سامانى بخشید. البته همه آنها چنین عقیده اى را نداشته اند، ولى از قرآن استفاده مى شود که این طرز فکر در میان گروهى از آنها که مخصوصا در عصر پیامبر ص مى زیسته اند وجود داشت به دلیل اینکه در هیچ تاریخى نقل نشده که آنها با شنیدن آیه فوق این نسبت را انکار و یا سر و صدا به راه انداخته باشند و اگر چنین بود حتما واکنش از خود نشان مى دادند.
خداوند در سوره توبه می فرماید: «و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصرى المسیح ابن الله ذالک قولهم بأفواههم یضاهون قول الذین کفروا من قبل قتلهم الله أنى یؤفکون» ترجمه: و یهود گفتند: عزیر پسر خداست، و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخن [باطلى ] است که بر زبان مى آورند و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شدند شباهت دارد. خدا بکشدشان، به کجا م�
“
ارمیا ابن حلقیا از پیامبران یهود در قرن 6 ـ 7 قبل از میلاد بوده که در قرآن به طور صریح از او نامى به میان نیامده است; ولى منابع تاریخى و تفسیرى و روایى در ذیل برخى آیات از او یاد کرده اند (بقره، 243، 246 و 259; اسراء/ 4 ـ 7; انبیاء/21) که عمده این یادکردها درباره برخى حوادث سیاسى و اجتماعى یهود است. نام او در منابع اسلامى به گونه هاى متعددى گزارش شده است: ارمیا، ارمیاء، ارمیا، اورمیا و یرمیا. واژه «یرمیا = Jeremiah» در زبان عبرى به معناى «رفعت یافته از سوى خدا، منصوب از سوى او، خدا تیر مى افکند یا به زیر مى اندازد» آمده است. ارمیا در عهد عتیق اهمیت ویژه اى داشته است و کتاب مستقلى به نام او در اسفار تورات به چشم مى خورد.
او بنا به گزارش تورات در روستاى عناتوت در نزدیکى اورشلیم (واقع در 6 کیلومترى شرق بیت المقدس کنونى) از خانواده اى کهانت پیشه به دنیا آمد. سکونت خانواده او در منطقه اى موسوم به بنیامین احتمالا نشان دهنده انتساب وى به شاخه بنیامینى از بنى اسرائیل است; گرچه ابن عساکر و ابن خلدون او را از سبط لاوى بن یعقوب دانسته اند.برخى نیز احتمال داده اند او از نسل «ابیاتار شیلوى» کاهن عصر سلیمان است که به دستور وى به عناتوت تبعید شده بود.
تاریخچه نبوت ارمیا:
ارمیا در دوره افول آشوریان و به قدرت رسیدن بابلیان و رقابت آن دو امپراتورى با حکومت مصر مى زیسته است. دوره حیات او به دلیل هم زمانى با تبعید یهودیان به بابل، نقطه عطف مهمى در تاریخ یهود به شمار مى رود. تجزیه کشور یهودیه به دو بخش شمالى و جنوبى و جنگ هاى پیاپى میان آن ها و رواج شرک و ستم و بت پرستى میان یهودیان و ضعف و بحران اقتصادى، همگى سبب زوال قدرت و انحطاط سیاسى و فرهنگى و اجتماعى آنان شده و رونق و اقتدار زمان سلیمان را از بین برده بود. در این دوره، شاهد ظهور پیامبران مصلحى هستیم که عمده آموزه هاى آنان صبغه اى اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى داشت. این پیامبران، در کنار پند مردم، به پیش گویى حوادث اسف بار آینده یهود به صورت عذاب خداوند پرداخته، بدین وسیله، آنان را از عواقب شوم کردارهایشان بیم مى دادند. این پیامبران، در عین حال، پس از توبیخ مردم و ابلاغ انذار و عذاب زودرس الهى، آنان را به آینده اى روشن در عصر ظهور نجات دهنده اى بزرگ، مژده مى دادند. اشعیاى نبى سرسلسله این پیامبران به شمار مى رود که احتمالا ارمیاى نبى نیز با توجه به فاصله کم تاریخى میان آن دو از او متأثر بوده است; گرچه از نگاه کلامى هر دو پیامبر از یک سرچشمه که همان وحى خداوندى است، اثر پذیرفته اند. اشعیا و ارمیا همواره از همگرایى با مصر در برابر حملات آشوریان و پس از آن ها بابلیان پرهیز داده و به نوعى، بى طرفى در نزاع هاى امپراتورى هاى بزرگ همسایه جهت محافظت از اورشلیم سفارش مى کردند; البته این رویکرد آن ها صبغه اى وحیانى و نه صرفا سیاسى داشت. ارمیا هم زمان با پادشاهى یوشیا به نبوت مى رسد (628 ق. م.). یوشیا با دست یافتن به نسخه اى مفقود از شریعت موسى، تصمیم مى گیرد در یهودیه به اصلاحات گسترده مذهبى و فرهنگى و اجتماعى دست زند. فعالیت چشمگیرى از ارمیا در این دوره گزارش نشده، جز آن که برخى احتمال داده اند او نیز در جریان اصلاحات با پادشاه همکارى داشته است. برخى نیز ارمیا را فرزند همان حلقیاى کاهن دانسته اند که اسفار تورات را یافته و در اختیار یوشیا قرار داده است. �
“
ذوالکفل (به معنی صاحب حصار) در قرآن و روایات اسلامی از پیامبران بنی اسرائیل دانسته شده است. اکثر مورخین لقب ان حضرت را ذو الکفل و نام او را حزقیل نوشته اند.نام پدروی ادریم نام داشت. زمان ظهور او ۴۸۳۰ سال بعد از هبوط آدم بوده است. مدت عمر ایشان را ۷۵ سال نوشته اند. نسب حضرت ذوالکفل را برخی الیاس بعضی یسع و دسته ای زکریا دانسته اند در هر حال پیغمبری بود، پس از سلیمان که کفالت امور هفتاد پیغمبر را به عهده داشت. محمد بن جریر طبری ذوالکفل را مرد نیکی دانسته است که پیامبری نداشته است. بیدوی، ذوالکفل را با حزقیال پیامبر برابر دانسته است. از عبدالعظیم حسنی روایت شده که امام جواد نام او را عویدیاء دانسته است. از قصص انبیا نقل شده است که ذوالکفل پسر داوود و برادر سلیمان بوده است. در قرآن او مردی شکیبا و نیک سیرت دانسته شده است. مقبره منسوب به ذوالکفل در عراق، در نزدیکی نجف در روستایی به نام کفل قرار دارد که یهودیان و مسلمانان آن را زیارت می کنند.
گزارش زندگی حضرت ذوالکفل در لغت نامه دهخدا
در لغت نامه دهخدا راجع به این پیامبر اینگونه آمده است: نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل ازذریه ابراهیم، نام او دوبار در قرآن کریم آمده است. بعضی گویند او الیاس است وبرخی گویند زکریاست و گروهی گفته اند یوشع است و پاره ای گویند حزقیل است و جمعی گفته اند یونس بن متی است و فاسی در شرح الدلائل گوید به قول بعضی او از جانب خدای تعالی مبعوث به پادشاهی کنعان نام شد و او وی را به ایمان خواند و او را پایندانی و کفالت بهشت کرد و به خط خویش ضمانت نامه نبشت. و ثعالبی در مضاف و منسوب گوید، در نام او مفسرین خلاف کرده اند، بقولی نام او بشیربن ایوب است و خدای تعالی او را پس از ایوب پیغامبری داد و جایگاه او بشام بود و گور او بدیه کفل حارس از اعمال نابلس است و این روایت ملک الموید صاحب حماة است و به گفته جمعی او یکی از صلحاء بود که او را در شمار انبیاء آرند از آنروی که علم او به پایه علوم آنان بود. لکن بیشتر بر آنند که او خود پیغامبر بوده است و صاحب معالم التنزیل از حسن و مقاتل روایت کند که او را از آن ذوالکفل نامند که کفالت هفتاد نبی کرده است. و بعضی گویند از آن روی که او نذر کرد که به روزی صد رکعت نماز گذارد و چنان کرد. و نیز در تلقب او گفته اند که وجه آن است که کسائی مانند کفل در برداشت ونیز وجوه دیگر گفته اند. و میرخواند در حبیب السیر گوید: بنا بر اصح او غیر حزقیل والیسع بلکه وصی الیسع است و به نبوت بر کنعانیان فائز گردید و امروز ذوالکفل نام محلی است میان حلة و بغداد نزدیک برص و بدانجا قبه ای که گویند قبر ذوالکفل است و مزار است. درمتون الاخبار در باب وجه تسمیه و کیفیت قصه آن پیغمبر بزرگوار وجوه متعدده سمت تحریر یافته است.
نقل است که حق سبحانه و تعالی ذوالکفل را خلعت نبوت کرامت فرموده به هدایت کنعانیان و متابعان ایشان که در سلک ملوک عمالقه انتظام داشتند و دعوی الوهیت کرده ذوالکفل در آن مملکت از وهم کنعان پوشیده و پنهان طوایف ایشان را به قبول دین کلیم و طریق مستقیم دعوت می فرمود و ملک از این معنی وقوف یافته ذوالکفل را طلبیده و گفت این چه نوع سخنان است که از تو به من می رسانند آن جناب جواب داد که من خدای تعالی را به یگانگی می پرستم و مردم را به وحدانیت او می خوانم کنعان در غضب رفته ذوالکفل را به قتل تهدید نمود
“
ايشان يكي از پيامبران بني اسرائيل است كه نام مباركش 2بار بصورت جمع و1بار بصورت مفرد در 2سوره قرآن آمده است.او از نوادگان هارون برادر موسي است .نام پدرش ياسين ونام مادرش ام حكيم بوده است.طبق بعضي روايات ايشان از جمله پيامبراني است كه هنوز زنده است. در پاره اي از روايات آمده كه الياس همدوش بيابانها وخضر همرا با درياهاست وآندو در مراسم حج در بيايان عرفات حاضر ميگردند.
شيوه دعوت الياس وپادشاه معاصرش
روايت شده هنگامي كه يوشع بن نون بعد از موسي برسرزمين شام مسلط شد آنرا بين طوايف سبطي هاي دوازده گانه تقسيم نمود،يكي از آن گروهها كه الياس در ميانشان بود در سرزمين بعلبك سكونت نمودند خداوند الياس را بعنوان پيامبر برا ي هدايت مردم بعلبك فرستاد.طبق فرموده خداوند در قرآن،مردم اين ديار سخن الياس را تكذيب كردند واز دعوت او اطاعت ننمودند.بعلبك در آن زمان پادشاهي بنام لاجب داشت كه مردم را به پرستش بت دعوت مينمود.او زن بدكاري داشت كه وقتي شاه به سفر ميرفت او جانشين شوهرش ميشد وبين مردم قضاوت ميكرد.او منشي باايماني داشت كه 300 مومن را از حكم اعدامش نجات داده بود.او با شاهان متعددي همبستر شده واز آنها فرزندان بسياري داشت.شاه همسايه اي صالح داشت كه باغي در كنار قصرش داشت ومورد احترام شاه بود .اما همسر شاه در غياب شاه آن مرد را كشت واموالش را غصب نمود.
خداوند متعال الياس را به بعلبك فرستاد تا مردم آنجا را به راه خدا پرستي دعوت نمايد.اما بت پرستان در مقابل او ايستادگي نمودند وعرصه را بر او تنگ نمودند.الياس خدا را سوگند داد كه شاه وهمسر بدكارش را اگر توبه نكردند به هلاكت برساند وبه آنها هشدار داد.اما هشدار او باعث افزايش خشونت شاه وطرفدارانش شد وتصميم به شكنجه ودر نهايت قتلش گرفتند.الياس از دست آنها گريخت وبه كوهها وغارها پناه برد و7 سال بدين منوال گذشت.در اين ميان پسر پادشاه به بيماري مبتلا شد وبيماري او درمان نيافت وتلاش شاه در توسل به بتها براي نجات او بي نتيجه ماند.اطرافيان به شاه گفتند علت اينكه بتها فرزندت را شفا نميدهند اين است كه دشمن آنها را كه الياس است نكشتي.بت پرستان به دنبال الياس رفتند وبه او گفتند كه براي شفاي پسر شاه نزد خدا دعا نمايد.الياس به آنها گفت كه خداوند ميفرمايد من معبود يكتايم معبودي جز من نيست .من بني اسرائيل را آفريده ام وروزي ميدهم وآنها را زنده ميكنم وميميرانم ونفع وزيان ميرسانم.پس چرا شفاي پسرت را از غير من طلب ميكني؟آنها نزد شاه رفته وپيام الياس را به او رساندند.شاه بسيار خشمگين شد وبه آنها گفت :چرا او را زنجير نكرده وبه نزد من نياورديد؟حاضران گفتند ما زمانيكه او را ديديم رعب و وحشتي از او بر دل مانشست كه مانع اين كار شد.سرانجام 50نفر از سركشان وقهرمانان را به دنبال الياس فرستادند تا او را اسير نموده وبه نزد شاه بياورند.آنهابه اطراف كوه محل استقرار الياس رفته وبصورت پراكنده به دنبال او گشته وصدا زدند كه اي الياس ما به تو ايمان آورده ايم اما چون ادعاي آنها دروغي بيش نبود خداوند به سوي آنها آتشي فرو افكند ونابودشان ساخت.شاه از اين حادثه ناراحت شدومنشي با ايمان خود را مجبور كرد تا به سراغ الياس رفته وبه او بگويد بيا به نزد شاه رفته تا به مابپيوندد وقومش را نيز به اينكار دستور دهد.او به اجبار اينكار را كرد.زمانيكه الياس صداي او را شن
“
در جنوب سرزمین شام، کنار خلیج عقبه، شهرى آباد و پر نعمت قرار داشت که (مدین) نامیده میشد.
ساکنان مدین با مناطق اطراف خود، مانند مصر، فلسطین و لبنان روابط تجارى داشتند و از نعمتهاى گوناگون و فراوان بهره مند بودند.
ثروت و امکانات مالى، زندگانى پر از رفاه و کامروائى، اهل مدین را بسوى غفلت و فساد کشانید و آنها به بت پرستى روى آوردند.
علاوه بر پرستش بتها، آلودگیهاى اخلاقى و ناهنجارى هاى اجتماعى و اقتصادى گوناگونى در میان آنان رواج یافت که مهمترین آنها خیانت در اموال مردم و کم فروشى بود.
شعیب که مردى بزرگوار و نیک اندیش و سخنورى توانا بود، بفرمان خداوند متعال، زبان نصیحت و هدایت آنان گشود و در نهایت عطوفت و مهربانى، همانند پدرى دلسوز، آنانرا ازانحراف و گناه بر حذر داشت و گفت:
اى قوم من! هیچ موجودى جز خداوند یکتا، شایسته پرستش نیست. خدارا بپرستید و دست از این بتهاى رنگارنگ و بى خاصیت بر دارید. سرزمین شما یک منطقه خوب و پر نعمت است. از نعمتهاى خدا استفاده کنید و بکارهاى فساد روى نیاورید. در اموال دیگران خیانت نکید و حق مردم راتمام و کمال پبردازید.
راهزنى و چپاول اموال مردم کارى است زشت و ناپسند. بحقوق دیگران تجاوز نکنید. کم فروشى و غش در معامله را رها کنید...
اى مردم فراموش نکنید که روزى یک طایفه کوچک و محدود بودید. خداوند فرزندان بسیار بشما عطا کرد و اینک یک ملت بزرگ و داراى جمعیت بسیار هستید.
اى مردم! از سرنوشت شوم ملتهائى که به فساد رو آوردند و به عذاب دردناک خدا گرفتار شدند، عبرت بگیرید.
اهالى مدین، در مقابل سخنان منطقى و تکان دهنده شعیب، سر سختى و عناد را پیشه کردند و گفتند: اى شعیب! این سخنان را رها کن و ما را بحال خود بگذار. ما از روش پدران و نیاکان خود دست نمیکشیم. تو نیز اگر بخواهى راحت زندگى کنى، باید با پیروانت به آئین ما باز گردید و همرنگ جامعه خود شوید، وگرنه شما را از این سرزمین بیرون خواهیم کرد.
شعیب همانند سایر انبیا از عکس العمل ناپسند و تهدیدهاى قوم، دلسرد و ناامید نشد و همواره هدایت آنان تلاش میکرد و آنانرا بسوى خدا و اطاعت امر او فرا میخواند. گاهى سرنوشت ملتهاى دیگر را براى آنهابازگو میکرد و میگفت:
اى مردم! من از آن میترسم که عناد و سرسختى شما، همانند قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح را براى شما رقم زند و فراموش نکنید که قوم لوط که به عذاب دردناک الهى گرفتار شدند فاصله زیادى با شما ندارند.
گفتند: اى شعیب! ما از حرفهاى تو سردر نمیآوریم. تو هم در میان جامعه ما فردى ضعیف و ناتوان هستى. اگر بخاطر خوشاوندانت نبود، ترا سنگباران میکردیم.
رفته رفته، دشمنى مردم با شعیب و پیروانش صورت جدى ترى بخود گرفت و بحث و گفتگوهاى منطقى جاى خود را به آزار و اذیت داد.
وقتى شعیب از هدایت آن قوم ناامید شد و از سوئى دیگر براى مؤمنین و پیروان خود، احساس خطر کرد، از پیشگاه خداوند نجات مؤمنین و دفع شر آن قوم را درخواست نمود.
خداوند دعاى او را مستجاب فرمود و صیحه آسمانى و زلزله را بر آنها مسلط کرد. زمین بشدت لرزید واهل مدین تا بخود آمدند، عذاب الهى طومار زندگیشان رادر هم پیچید و کیفر کفر و فساد را به آنها چشانید.
در آن منطقه تنها شعیب و پیروانش از عذاب خداوند در امان ماندند و پس از پایان زلزله، بدنهاى بیجان و خانه هاى ویران آن قوم، عبرتى براى دیگران گردید.
پس از هلاکت اهل مدین �
“
زندگانی ایوب پیامبر
ایوب یکی از پیامبران الهی است که در صبر و استقامت شهرت یافت . او از نواده های اسحاق پسر ابراهیم بود که توسط پروردگار به پیامبری برگزیده شد و خداوند صفات نیکویی را به او عطا کرد
ایوب در لغت عبری به معنای بازگشت کننده است در قرآن مجید از ایوب پیامبر چهار بار یاد شده است .
خداوند در قرآن کریم می فرماید :ایوب را به خاطر بیاور هنگامیکه خود راندا مید اد و میگفت :خداوندا مرا ضرر و زیان و بدبختی فرا گرفته است اما تو از همه مهربانان مهربانتری
به همین جهت ما او را از میان نکبت و خواری نجات بخشیدیم و دوباره ثروت و مکنت را به او عطا کردیم .ایوب مردی ثروتمند و نیکو کار بود که همسری زیبا و مهربان و فرزندان بسیار ی داشت .
او هیچگاه از زیادی ثروت مغرور نمی شد و از جاده عدل و انصاف خارج نگردید و کفران نعمت نکرد .
یکروز ابلیس در پیشگاه پروردگار ایستاده بود پروردگار از ایوب پیامبر در برابر او تعریف و تمجید می کرد و او را یکی از پاکترین انسانهای روی زمین نامید که همواره در پرهیزکاری و خداپرستی نمونه بود و در طول زندگانیش کار ناصوابی نکرد و سخن نابجایی نگفته بود.
ابلیس به پروردگار گفت : تمام این صفاتی را که برشمردی بخاطر این است که او کمبودی در زندگی خود ندارد و اگر تو را ستایش می کند به خاطر این است که بهترین چیزها را به او عطا کرده ای
خداوند کلام ابلیس را تکذیب کرد .اما ابلیس لعین از او خواست تا برای اثبات مدعایش آنچه را به ایوب داده است از او باز پس بگیرد تا پرهیزکار ی و خداپرستیش به اثبات رسد .
ایوب ثروتمند توانگر بود ولی در عین حال از کمک به بینوایان و درویشان دریغ نمی کرد و همیشه سفره اش گسترده بود و در اطراف آن نیازمندان جمع بودند
او اقوام و خویشاوندان خود را نیز بی بهره نمی گذاشت و به انها یاری می کرد .
به همین جهت خداوند روز به روز بر جاه و جلال و ثروت وی می افزود و همین شکوه و عظمت باعث شد تا ایوب محسود دیگران شود و بر کینه و بغض بدخواهان بیفزاید .
تا آنجائیکه شیطان همیشه از او ناراحت بود و هرچه ترفند می دانست برای ایوب به کار گرفت تا او را از یکتا پرستی و حق جویی باز دارد اما اری از پیش نبرد تا اینکه همانطوریکه گفته شد از او در پیشگاه باریتعالی شکایت کرد و خداوند پاسخ او را داد .
پروردگار برای اینکه به ابلیس ثابت کند که کلام او صحت ندارد نخست ثروت و دارایی های او را از او گرفت به طوریکه اموال ایوب به کلی از دست رفت و او فقیر و بی چیز شد
اما در خداپرستی و پرهیزکاری ایوب تاثیری نداشت و او همچنان شاکر و سپاسگذار بود . خداوند به ابلیس فرمود :دیدی ای شیطان لعین که کلام تو سخن بی ربطی بیش نبود و درویش شدن ایوب از خداپرستی اش نکاست ،بلکه او در اولوهیت ثابت قدم شد و به ابلیس اعتنایی نکرد .
اما ابلیس از او رو نگرفت و به خداوند گفت :هنوز او دارای فرزندانی می باشد که بزرگترن ثروتهاست به همین جهت آنها را از او بازستان تا عکس العمل وی را ببینی .
خداوند فرزندان ایوب را یکی پس از دیگری نابود ساخت اما هنگامی که خبر فوت فرزندانش را به او می دادند ایوب به درگاه خداوند تضرع می کرد و می گفت : پروردگارا تو بهتر می دانی که چهبکنی اگر من لایق فرزندانی نیستم که به من عطا فرموده ای آنها را از من بازستان و هرآنچه را که رضای تو در آن است انجم ده که تو بخشنده مهربان هستی .
بار
“
مشخصات ذوالقرنین
نام ذوالقرنین در قرآن در دو مورد آمده است، و داستان او به طور فشرده در سورة کهف در ضمن 16 آیه(از آیه 83 تا 98) ذکر شده است. دربارة اینکه ذوالقرنین چه کسی بوده، مطالب گوناگونی گفته شده است، مانند:
1- او همان اسکندر مقدونی است که فتوحات بسیار نمود، و کشورهای بسیار را در زیر سلطة خود آورد.
2- یکی از پادشاهان یمن بود، که به عنوان تُبَّع خوانده می شد، که جمع آن تبایعه است طبق این نظریه سدّ معروف مأرب که در یمن بود از ساخته های او است.
3- سومین و جدیدترین نظریه اینکه ذوالقرنین همان«کوروش کبیر» است که پانصد و سی سال قبل از میلاد می زیست.
نظریة اول و دوم دارای مدرک قابل ملاحظه ای نیست، قرائن و دلائل، نظریه سوم را تأیید می کنند. بنابراین با توجه به این نظریه داستان ذوالقرنین را پی می گیریم.
اما اینکه به او ذوالقرنین(صاحب دو قرن) می گفتند، باز مطالب گوناکون گفته شده است مانند:
1- زیرا او دو قرن زندگی و حکومت کرد.
2- زیرا به شرق و غرب عالم که به تعبیر عرب دو شاخ خورشید است رسید.
3- زیرا در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود.
4- زیرا تاج او دارای دو شاخ بود.
ذوالقرنین از نظر قرآن دارای ویژگیهای برجستة زیر است:
1- خداوند اسباب پیروزی ها را در همة ابعاد، در اختیار او گذاشت.
2- او سه لشگرکشی مهم کرد، نخست به غرب، سپس به شرق، و سرانجام به منطقه ای در شمال که دارای تنگة کوهستانی است، او در هر یک از این سفرها با اقوامی برخورد نمود.
3- او مردی با ایمان، عادل و مهربان و یار نیکوکار و دشمن ظالمان بود، از این رو مشمول عنایات خاص خداوند گردید.
4- او نیرومندترین و مهمترین سدها را که در آن از آهن و مس زیاد استفاده شده بود، به عنوان دژ، برای کمک به مستضعفان ساخت، بیشتر به نظر می رسد که این سدّ در سرزمین قفقاز، میان دریای خزر و دریای سیاه، بین سلسله کوههای آنجا همچون یک دیوار بوده است.
5- در قرآن چیزی که صراحت بر پیامبری او داشته باشد نیست، ولی تعبیراتی دیده می شود که از علائم پیامبری او خبر می دهد، در روایات اسلامی به عنوان «عبدصالح» معرفی شده است.
6- دو قوم وحشی یأجوج و مأجوج که در منطقة شمال شرقی زمین در نواحی مغولستان سکونت داشتند و دارای زاد و ولد زیاد بودند، موجب هرج و مرج می شدند، و برای حکومت کورش باعث مزاحمت ها گشتند، و چنین به نظر می رسد که مردم قفقاز هنگام سفر کورش به آن منطقه، از کورش تقاضای جلوگیری از قتل و غارت آنها را کردند، و او نیز برای جلوگیری از آنها به ساختن سدّ معروف ذوالقرنین اقدام نمود.
7- از امام صادق(ع) نقل شده: چهار نفر بر تمام دنیا حکومت کردند، دو نفرشان از مؤمنان بودند که عبارتند از سلیمان و ذوالقرنین، و دو نفرشان از کافران بودند که عبارتند از نمرود و بخت النّصر.
داستان ذوالقرنین در قرآن
قبلاً در داستان اصحاف کهف، ذکر شد که کفار قریش در مکه نزد پیامبر(ص) آمده و این سه سؤال را طرح کردند:
1- اصحاب کهف کیانند؟ 2- ذوالقرنین کیست؟ 3- روح چیست؟ سورة کهف نازل شد و ماجرای کهف و ذوالقرنین را بیان نمود...
داستان ذوالقرنین در قرآن به طور فشرده(چنانکه در قرآن معمول است) ذکر شده است، در اینجا نظر شما را به خلاصه داستان ذوالقرنین با اقتباس از قرآن و بعضی از روایات جلب می کنیم.
لشگرکشی ذوالقرنین به سمت غرب
ذوالقرنین پادشاه عادلی بود، تصمیم گرفت با همت، قهرمانانه بر شر
“
داستان حضرت ادريس(ع)
حضرت ادريس يكي از پيامبران الهي است كه نامش دو بار در قرآن كريم آمده است.ادريس كلمه اي غير عربي است ونامگذاريش به اين اسم به اين دليل است كه او حكم خدا وسنتش را به مردم درس مي داده است.
ادريس از لحاظ تقدم زماني بعد از حضرت آدم(ع) در قرآن از پيامبران شمرده شده وميان او وآدم پنج پيامبر فاصله بوده است.ادريس در مصر متولد ودر سيصد سالگي رحلت فرمود .
شخصيت ادريس
او مردي بود با شكمي فراخ وسينه اي بزرگ كه همواره در اين فكر بود كه آسمان وزمين ومخلوقات پروردگاري مدبر وحكيم دارد .
سي يا پنجاه صحيفه توسط جبرئيل بر او نازل شد واو نخستين كسي است كه بعد از آدم با قلم نوشت وخداوند به او علم نجوم وحساب وهيات داد كه معجزه اوست و اولين كسي بود كه خياطي كرد ولباس دوخت.
قرآن مجيد او را به سه صفت وصف مي كند:صبر وشكيبائي-صدق وراستي-بلندي مقام وبزرگي
پادشاه زمان ادريس
امام باقر(ع) مي فرمايد در زمان ادريس پادشاهي ستمگر به نام يبوراسب زندگي مي كرد.روزي يبوراسب از سرزمين سبز وخرمي عبور كرد كه متعلق به شخص مومني بود.پادشاه از او خواست كه زمين را به او واگذار كند اما مرد گفت كه خانواده خودم به آن محتاج تر است.اين سخن مرد باعث ناراحتي پادشاه شد ودر نتيجه با مشورت زنش تصميم به قتل مرد گرفتند وبا اجير كردن چند نفر او را به قتل رساندند.خشم الهي به جوش آمد وبه ادريس وحي شد كه به پادشاه اعتراض كن واين خبر را برسان كه به زودي از تو انتقام خواهم گرفت وتو را از اريكه قدرت به زير خواهم كشيد وشهرت را خراب وزنت طعمه سگان خواهد شد.
ادريس وحي را ابلاغ كرد اما از طرف پادشاه به مرگ تهديد شد وچون ممكن بود به قتل برسد از آن شهر كوچ نمود واز خداوند خواست تا ديگر باران به آن ديار نبارد.خداوند به ادريس فرمود در اينصورت شهر ويران شده وعده زيادي هلاك خواهند شد اما ادريس به اين امر رضايت داد وبا يارانش به غاري پناه بردند وغذاي آنها توسط فرشته اي تامين مي شد.از طرف ديگر عذاب خداوند نازل شد ،شهر ويران گشت ،پادشاه كشته وزنش طعمه سگها گشت.
مدتها بعد پادشاه ستمگر ديگري حكمفرما شد.
مدت بيست سال گذشت واز آسمان باراني نباريدومردم كم كم در اثر فقر وگرسنگي به انابه وتوبه افتادند وبه تضرع ودعا پرداختند.خداوند به ادريس وحي كرد كه قومت توبه كرده اند،من از آنها گذشتم تونيز بگذراما ادريس زير بار نرفت ودر نتيجه خداوند روزيش را قطع كرد اينكار باعث ناراحتي واعتراض ادريس به خداشد.خداوند فرمود :تو سه روز بدون غذا مانده اي واينگونه درمانده شده اي پس چگونه از قومت كه بيست سال گرسنگي كشيده اند غافل مانده اي؟پس برخيز ودر پي كسب روزي تلاش كن.ادريس از گرسنگي وارد شهر ومنزل پيرزني شد كه از آنجا بوي نان تازه مي رسيد .از پيرزن درخواست قرص ناني كرد وپيرزن گفت كه نفرين ادريس چيزي براي ما باقي نگذاشته است ،اما ادريس با اصرار سهم فرزند پير زن را گرفت وفرزند با مشاهده اينكار از ترس گرسنگي جان داد .مرگ پسر باعث ناراحتي پيرزن شد اما ادريس جان دوباره به آن پسر داد .پس از اين واقعه پير زن به ادريس ايمان آورد واين خبر را به ساير مردم داد ومردم وپادشاه به استقبال او رفته وبه او ايمان آوردند.
به دعاي ادريس باران سيل آسايي بر آنان نازل شد وآنان را از قحطي نجات داد.
قبض روح حضرت ادريس(ع)
خداوند بنا به دلايلي به